تو سریال وایکینگ کینگ اکبرت تو یکی از سکانس ها به نوه‌اش یه نصیحت میکنه، میگه:

هیچوقت اجازه نده کسی یا حرفی روت تاثیر بذاره، متکی به فکر خودت باش. خودت فکر کن و تصمیم بگیر.

واقعا حرف درستی زد، من الان این حرفشو میفهمم. سعی میکنم دیگ اجازه ندم کسی روم تاثیر بذاره و متکی به فکر خودم میشم.


هیچ‌وقت عادت نداشتم درس رو قبل امتحانا یا همون تو فرجه‌ها بخونم. از بچگی درسو میذاشتم برای شب امتحان، همین باعث میشد شب امتحان خیلی فشار بهم بیاد و یه نمره معمولی بگیرم. مثلا ترم پیش خیلی درس خوندم تو امتحانات، خیلی‌هم کم خوابیدم ولی نمره‌هام اصلا خوب نبودن! دلیلشم بدون شک اینه که تو طول ترم یا فرجه‌ها درس نخونده بودم. اما امسال دارم تو فرجه‌ها درس میخونم، یعنی دیروز یکم خوندم و امروزم خوب خوندم و البته یه سه چهار ساعت دیگ‌هم باید بخونم تا بتونم بگم امروز خوب خوندم. سخت ترین درس این ترم قطعا آمار ۲ عه، امروز رفتم از زیراکسی جزوشو گرفتم و قیافم اینجوری شد O_O واو چه خبرته آخه!!

خلاصه چاره‌ای نیست باید خوند. اولین امتحانم هفته بعد دوشنبست، تقریبا یه هفته وقت دارم برای فرجه، امیدوارم حداقل ۶تا درس از هشت‌تا رو تموم کنم.

این مدت که پست نمیذاشتم متاسفانه درس نمیخونم، وایکینگ‌ها رو تموم کردم، اصن تو فرجه‌ها حتی فیلم و سریال‌های داغون هم چشمک میزنن. همین چیزاست که فرجه رو دوست‌داشتنی میکه. ولی کاش این سه چهار روز رو درس میخوندم کاش! اما این هفته رو میخونم تا هفته بعد دوباره نگم ای کاش! والا

فعلا.


از آخرین باری که پست گذاشتم ۴ پنج روز میگذره، خب این چند روز پست نذاشتم چون خیلی مشغول بودم و اصن وقت نداشتم!

سه شنبه قبل ساعت ۱۲ شب بود از خوابگاه اومدم بیرون. رفتم ترمینال، ساعت یک بلیت داشتم. حدود ساعت ۹ و ده بود که رسیدم خونه. دوباره داداشم مریض شده بود و بی‌حال بود، البته وقتی بازی میکرد خوب بود تقریبا. با مامانم بردیمش دکتر و دکتر گفت یه سرم و آمپول بزنه. خلاصه تا ساعت ده مشغول بودیم برا کاراش. دوباره فرداش کلی خورده‌کاری داشتم و فقط تونستم اونا رو انجام بدم. جمعه و شنبه هم دعوت بودیم، یلدا بود دیگ. فقط جمعه رو یکم با دوستم رفتم بیرون، الانم که دارم این پست و مینویسم تو خوابگاهم و قراره فرجه‌ها رو بمونم تا بتونم درس بخونم. با اینکه نتونستم خیلی تفریح کنم ولی همین که خانوادمو دیدم کافی بود.

فعلا


عجیب فکرم مشغوله، مشغول چیز مسخره که نمیدونم دلیلش چیه!؟

بذارید یه سوال بپرسم ازتون! چجوری میفهمید از یکی خوشتون اومده؟ اصلش اینه خیلی قبلنا از یکی خوشم میومد، از چهرش، بعد کمی معاشرت از رفتارش زیاد خوشم نیومد، نه با من با بعضیا. امروز یه اتفاقی افتاد باعث شد پیش خودم فک کنم اون از من و من از اون خوشم میاد یا نه. برا این میگم که نمیدونم ازش خوشم میاد یا نه چون یه مدته دلم یه رابطه میخواد. میترسم این از سر همین باشه نه چیز دیگه. الان اصلا نتونستم تمرکز کنم درس بخونم فردا دوتا میانترم دارم برا همین اومدم اینجا ذهنمو خالی کنم. نمیدونم چم شده؟ یا چی میخوام دقیقا؟ یکم شرایط برام پیچیده شده.

فعلا.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

قطب موزیک - دانلود آهنگ جدید ایرانی و خارجی رسام رایانه سنگدوین بهترین سایت حسین قلندری تنهااایی شب بهمن آباد